از هر موجودی که فکرشو بکنی 2 تا پیدا میشد..
از هر حشرهیی
از هر خزندهیی
درندهیی
پرندهیی
حتی انسان
ولی بیشتر از 2 تا، خیلی بیشتر
خیلیها منتظر بودن تا عزیزاشون بیان و سوار بشن
ولی انتظارشون بیهوده بود
مثل ناخدای کشتی....امروز لحظه ای ایستادم و دیدیم
که چه با شتاب دوستان به خانه ی بخت می روند
و چه ساده می گیرند همه چیز را
و ما تنها نظاره گر این زندگی شتابانیم!
مرا طلای گنبد تو بی قرار میکند کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده همین کسی که دارد از خودش فرار میکند