میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

در چشمات شنا می کنم و در دست هات می میرم

پدرم مُرد اما بیف­استراگانف نخورد. فیله مینیون نخورد. نان پاپادام نخورد. اِگ­برگر و مرغ کنتاکی نخورد. لب به پیتزا نزد و هرگز نفهمید لابستر و رُست­بیف چیست. پدرم مُرد اما هرگز مشروب نخورد. لب به سیگار نزد. حتی اسم ماری­جووانا را نشنید. پدرم هفتاد سال عمر کرد اما رستوران چلسی را ندید. ندید که در رستوران گُلدِن­فودز چه طور برگ­های کاهو را با کارد سلاخی می­کنند. ندید چه طور گوجه فرنگی­ها را کشتار می­کنند. مُرد و ندید گارسون­ها چه طور باقی مانده غذا را در سطل زباله خالی می­کنند. پدرم مُرد اما هیچ وقت دسرِ غذایش کافه گلاسه و کرم کارامل نبود. دو دانه خرما بود.  

پدرم در مرادآباد به دنیا آمد. در مرادآباد مُرد. اما هرگز نایت کلاب ندید. ندید چه طور در دانسینگ­ها چراغ­ها رقص نور می­کنند و مردان و زنان در هم وول می­خورند. پدرم مُرد و شلوارک داغ ندید. چراغ خواب قرمز ندید. مُرد و چشم­اش به پرده سینما نیفتاد. ویدئو ندید. شوی مایکل جکسون تماشا نکرد. تا باران ببارد، پدرم چشم­اش به آسمان بود. بعد که می­بارید دائم خیره به زمین بود تا سبزه­ها سر برآورند.  

پدرم مُرد بدون آنکه صدای شهرام و فری را بشنود. مُرد و فرق صدای ویلیون­سل و گیتار را نفهمید. حتی ساکسیفون را به چشم ندید. پدرم صبح­ها همیشه با صدای خروس بیدار می­شد و ظهرها با صدای اذانِ رادیوی کوچک­اش، وسط بیابان نماز می­خواند. پدرم کراوات و پاپیون نمی­زد. فراک نمی­پوشید. ادوکلن مصرف نمی­کرد اما همیشه یک شاخه نرگس وحشی توی سجاده­اش بود که در سجده از بوی آن مَست می­شد. سجده­هایش را شاید به همین خاطر طولانی می­کرد. 

 پدرم از دنیا چیزی نمی­دانست. سوار پاجرو نشده بود. نمی­دانست رانندگی با کاتلاس سوپریم سییرا چه کیفی دارد. کامارو کوروِت ندیده بود. نمی­دانست کلاردشت کجاست، ویلا یعنی چه. پدرم نمی­دانست رژ لب چیست یا چرا به مژه­ها ریمل می­کشند. سال­ها عمر کرد اما نمی­دانست اَستون به چه دردی می­خورد. مانیکور و میزامپلی چیست. کورتاژ یعنی چه. 

جلو سینما شهر قصه عاشق مهتاب شدم. ناگهان انگار چیزی در من فرو ریخت. روح­های ما مثل پیچک در هم پیچید و گره خورد. مهتاب مثل خورشیدی در من تابید، چون طوفانی بر من وزید تا آن جا که ساکسیفون و پاجرو و کورتاژ و رُست­بیف و نایت­کلاب و گلدن­فودز مثل برگ­های خشکیده از سطح روح من روبیده شدند و روح من مثل یک آینه براق شد. بعد مهتاب مثل کبوتری بر درخت روح من لانه کرد. آشیانه کرد. در من آواز خواند. در من جیغ کشید. در من آویخت. رویید. خندید. خوابید. آخ! مهتاب در من ریزش کرد. نجوا مرد. گریست. در من شدید شد. در من متوقف شد. در من مستقر شد. بر من لغزید تا روح­های ما مثل دو دایره هم مرکز و هم اندازه برهم منطبق شدند. آن­چنان که من خود را از او باز شناختم. آن­چنان که من آلوده­ی مهتاب شدم و مهتاب مثل قابِ عکسی بر دیوار روح من کوبیده شد. عِطرِ روحِ او، روحِ مرا چنان مَست کرد که من سرگیجه گرفتم. 

در مرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده­ام، هیچ نگفت. وقتی جرئیات روحِ مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس آقا هم قشنگ­تر است، گفت: « مگر عباس آقا دختر دارد؟» پدرم هیچ وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می­داشت. خیلی دوست می­داشت. وقتی مادرم خانه عالیه خانم روضه می­رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه­اش را با گلوگه زده باشند، بال بال می­زد. میان اتاق­ها قدم می­زد و کلافه بود تا ماردم برگردد. 

وقتی برگشتم مهتاب جلوی سینما نبود. گویی مثل تب که از تن بگریزد یا چون بیماری­ای که از جان کنده شود، بی­صدا از من گریخته بود. یا شاید گم شده بود. حالا گاهی صدایش را می­شنوم. گاهی رایحه او را که عجیب شبیه بویِ نرگس­های وحشی سجاده­ی پدرم است، می­شنوم اما خودش را نمی­بینم. گاهی لحظه­ای می­آید و چراغ روح مرا دقیقه­ای روشن می­کند و تا من بخواهم او را ببینم رفته است و روح دوباره تاریک. 

روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب در روی من ایستاده است اما او را نمی­بینم. انگار با مشت بر روح من می­کوبد اما وقتی در را باز می­کنم کسی نیست. انگار بر عمق جانم چنگ می­اندازد اما هرچه منتظر می­مانم خودش را نشان نمی­دهد. انگار هست. انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست. گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات غایب است. گاهی من از حضور او در خودم گیج می­شوم. آخ گاهی گویی او من­ام، من اویم. پدرم گفت: « دُرست مثل خداوند.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد