اکبر برادر کوچک تر کبری بود. او دوست داشت مانند خواهرش تصمیم های فوق العاده ای بگیرد. روزی در راه خانه به جوی آبی رسید که روی آن پلی بود. 2 راه داشت، پریدن از جوی یا عبور از پل. تصمیم گرفت از جوی بپرد اما داخل جوی افتاد. پایش شکست و فهمید که مانند خواهرش نمی تواند تصمیم های خوبی بگیرد.