میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

کارمند و رئیس

یک روز مسئول فروش، منشی و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یک چراغ جادو روی زمین پیدا می کنند و روی اون رو مالش میدهند و جن چراغ ظاهر میشود.

جن میگوید: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپدید می شود.
بعد مسئول فروش می پرد جلو و می گوید: «حالا من ، حالا من!... من می خوام
توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسئول فروش هم ناپدید می شود.
بعد جن به مدیر می گوید: حالا نوبت شماست. مدیر می گوید: «من می خواهم که اون دوتا بعد از ناهار توی شرکت باشند»!
نتیجه اخلاقی: همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه.

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطیما دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.asemooon.blogsky.com

سلام . . .

وبلاگ خیلی قشنگ وجذابی دارین . خوشحال میشم به آسمون هم سری بزنین . . .

اگر با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنین.

تینا سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ق.ظ

سلام عزیز سایت خوب و جالبی داری . خوشحال میشم سری هم به سایت من بزنی . منتظرت هستم

http://www.tejaratshop.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد