میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

هزاران ستاره دریایی


پیرمردی در ساحل دریا در حال قدم زدن بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره‌ای دریایی را به دریا می‌انداخت. پیرمرد به سمت دخترک رفت و به او گفت: "چه کار بیهوده‌ای. تو که نمی‌توانی همه ستاره‌های دریایی را نجات بدهی، آن‌ها خیلی زیاد هستند" دخترک لبخندی زد و گفت: "می دانم؛ ولی این یکی را می‌توانم نجات بدهم" بنابراین یک ستاره‌ی دریایی را به دریا انداخت "و این یکی را" و آن را به دریا انداخت. شاید همه مشکل‌ها و سختی‌ها را نتوان یک جا حل کرد. ولی یکی یکی می‌توان آن‌ها را از میان برداشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد