« دو روز مانده به عید » این جمله ای بود که صبح رئیسم گفت که با هم توی ماشین بودیم. چند سال پیش یادم هست که از دو هفته مانده به عید بوی عید و بهار توی فضای شهر، خانه و محل کارمان بود ولی الان آنقدر مشغول هستیم که یادمان رفته نزدیک عید است و حتی اون هوای بهاری را هم نمی بینیم بجوز گرمای آخر خرداد وگرد غبار نسیبمان شده. نمی دانم چه کار باید کرد یا چه کاری باید بکنند فقط می دانم که اگر فرج نزدیک نباشد باید در انتظار عذابی بزرگ باشیم.