-
علی ....
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 09:35
آیا می شود باز هم فردی مثل علی به این عالم پا بگزارد؟ که جهان امروز واقعا نیازمند او است. هر چه می خواهی از علی مدد گیر: زیرا که او حیدر است. زیرا که او علی است.
-
شب قدر
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 09:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بر اساس باور مسلمانان شب قدر ) عربی : لیلة القدر) شبیاست که ، قرآن ) جدا از وحی تدریجی) همچنین بطور کامل در آن شب بر محمد نازل شدهاست . مسلمانان باور دارند که در این شب هر امر محکمی جدا میشود . شب قدر در ماه رمضان قرار داردبر طبق دستورات...
-
خوشمزه ترین افطاری
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 13:20
صدای اذان از رادیوی تاکسی و مسجد کنار خیابان ،همزمان داشت پخش می شد. ترافیک آنقدرگره خورده بود که هیچ اتومبیلی نمی توانست تکان بخورد، راننده زیرلب غر می زدو مسافرین هم از راهی که راننده انتخاب کرده بود ، ناراضی بودند. یکی از مسافرین گفت:" باید از اونکی خیابون میرفتیم" راننده در حالیکه اتومبیل را خاموش می کرد...
-
دنیای خلوت نو
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 08:10
چندبار موقع حرف زدن همزمان با تلفن و موبایل، حرفهایتان قاتی شده است؟ چندبار مجبور شدهاید دهنی گوشی تلفن را نزدیک بیاورید و « با تو نبودم ! » را تکرار کنید؟ این دست فعالیتهای همزمان نمونههای زیادی دارند که در این بین موبایلیها و تلویزیونیهایش بیشتر به چشم میآیند؛ گوشی موبایل در گوشتان است و فرصت نمیکنید لحظهای...
-
ماه رمضان مبارک
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 08:53
کاش، در این رمضان لایق دیدار شوم / سحری با نظر لطف تو بیدار شوم کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان / تا که همسفره تو لحظه ی افطار شوم . . چه شود ای گل نرگس، با تو دیدار کنم / جان و اهل و هستی ام، بر تو گرفتار کنم روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا / کی شود با رطب وصل تو افطار کنم . . .
-
داستان زیبای انسان و اختیار!
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 10:21
از بهشت که بیرون آمد،دارایی اش یک سیب بود.سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه،هبوط بود. فرشته گفتند:اما من به خودم ظلم کرده ام.زمین همه ظلم است و فساد. انسان گفت:اما من به خودم ظلم کرده ام.زمین تاوان ظلم من است.اگر خداوند چنین میخواهد... خداوند گفت:برو و آگاه باش جاده ای که تو را دوباره به بهشت...
-
انتظار....
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 14:17
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود شاید عجیب باشد! اما مردی که سالهاست در انتظار مرد دیگریست... گاهی دلش برای خودش تنگ می شود.
-
عباس قمر بنی هاشم
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 08:04
مرا از کودکی احساس دادند عادت به عطر یاس دادند هر چه می خواهی از من بگیر ولی مهر عباس را از من مگیر
-
آخرین طبیب
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 12:38
علی(ع) حال و روز او را از همه قشنگتر توصیب می کند. علی(ع) می گوید:«رسول الله یک طبیب دوره گرد بود.» دلش نمی آمد خیلی با ابهت بنشیند آن بالا و مریض ها شرفیاب حضور شوند. لوازم معالجه اش را برمی داشت و راه می افتاد دور شهر، پی مریض ها؛ «طیب دوراوبطبه». یک دستش مرحم می گرفت، یک دستش «وسم» برای آنها که فقط زخم داشتند، مرهم...
-
زمانی خدا همسایه ما بود....
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 19:15
هر کس که شود داخل حصن حیدر ایمن بود از عذاب روز محشر جز مهر علی و آل چیزی نبود سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر
-
عقیده
شنبه 13 تیرماه سال 1388 19:27
با شور و هیجان مشغول سخنرانی بود و جمعیت یکپارچه او را تشویق میکردند. میگفت: همه انسانها دارای یک عقیده نیستند باید به عقاید دیگران احترام گذاشت. ناگهان گلولهای از میان مردم به سویش شلیک شد و او به خاطر احترام به عقیده مهاجم زندگیاش را از دست داد.
-
تقوا
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 17:05
می گویند: تقوا از تخصص لازم تر است. می گویم: باشه، قبول. اما من می گویم: کسی که کاری را قبول می کند و تخصص ندارد بی تقوا است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 09:07
خداوندا نمی دانی که انسان بودن وماندن دراین دنیا چه دشوار است .جه زجری می کشد آنکس که آنسان است واز احساس سرشار
-
مرد بدکار و تار عنکبوت!
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 16:12
مرد بدکاری هنگام مرگ ملکه دربان دوزخ را دید. ملکه گفت: "کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی، تا همان یک کار تو را برهاند. خوب فکر کن." مرد به خاطر آورد یکبار که در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود. ملکه لبخندی به لب آورد و در این هنگام تار...
-
ولادت بانوی دو عالم
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 12:39
فاطمه؛ دختر خدیجه است؟ نه. فاطمه؛ دختر پیامبر است؟ نه. فاطمه؛ زن علی است؟ نه. فاطمه؛ مادر حسن و حسین است؟ نه. فاطمه؛ مادر زینب است؟ نه. اینها همه هست و همه نیست. فاطمه؛ فاطمه است. برای تعجیل در فرج یوسف زهرا صلوات.
-
دل تنگی!!
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 11:00
ای خالق خلق رهنمایی بفرست بر بنده بی نوا نوایی بفرست کار من بیچاره گره در گره است رحمی کن و گره گشایی بفرست
-
I LOVE IRAN
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 09:56
گفتم حالا که حال و هوایه انتخابات خیلی خیلی شلوغ و خیلی هوایه داغیه منم این وسط یه چیزی گفته باشم. من با هیچگونه گروهی و حزبی نیستم و نه می گم که رای بدهید یا رای ندهید فقط امیدوارم تو این شلوغ بازار که معلوم نیست حق با چه گروه و حزبیه و چه کسی واقعا به فکر این ملت خیلی دوست داشتنه یا چه کسی امده که جیبه خودشه پرکونه...
-
رئیس
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 08:56
دستش را به کمر زده و با صورتی که از عصبانیت قرمز شده بود سر کار مندانش فریاد میزد، ناگهان درد شدیدی در قلبش احساس کرد و به زمین افتاد. چند روز بعد... چشمانش به درب اتاق ccu خیره ماند و منتظر بود کسی به ملاقاتش بیاید ولی کسی نیامد. از پرستار پرسید: شما رئیستان را دوست دارید؟ پرستار گفت: نه، او پرسید: پدرتان را چطور؟...
-
شک
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 12:57
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت . متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 12:08
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود. شاید عجیب باشد! اما مردی که سالهاست در انتظار مرد دیگریست گاهی دلش برای خودش تنگ می شود.
-
کارمند و رئیس
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 17:25
یک روز مسئول فروش، منشی و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یک چراغ جادو روی زمین پیدا می کنند و روی اون رو مالش میدهند و جن چراغ ظاهر میشود . جن میگوید: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی...
-
ماندن
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 11:21
گفت : سلام ! گفتم : سلام ! معصومانه گفت: می مانی؟ گفتم : تو چطور؟ محکم گفت : همیشه می مانم ! گفتم : می مانم . روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد . گفتم : تو که گفته بودی می مانی؟ ! گفت : نمی توانم ! قول ماندن به دیگری داده ام .... باید بروم !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 14:25
-
قشنگترین لحظه
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 15:50
قشنگترین لحظات را کسی به تو میدهد که بتواند غمگینترین لحظات را از تو بگیرد.
-
دریا
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 15:00
ابر بارانی به دریا گفت: من نبارم تو کجا دریایی. در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارانی تو خود از مایی.
-
پدربزرگ و قناری
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 12:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA پدر بزرگش همیشه میگفت نگهداشتن پرنده در قفس گناه دارد . به خاطر شادی روح پدر بزرگش، قناری را از قفس آزاد کرد. قناری نمیدانست که باید چکار کند، روی شاخه درخت نشست و شروع کرد به خواندن ولی آوازش همان آواز داخل قفس بود، خواست به داخل قفس برگردد و غذا بخورد ولی دیگر قفسی...
-
نشانه بهشت و جهنم
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 17:06
راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک سامورایی به هم خورد: پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده. راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخند زد. سامورایی از اینکه راهب بیتوجه به شمشیرش فقط به او لبخند میزند، برآشفته شد،شمشیرش ار بالا برد تا گردن راهب را بزند! راهب به...
-
اسب و قهرمان
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 08:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در مسابقه اسب دوانی نفر اول شد، وقتی روی سکو کاپ قهرمانی را با غرور بالا برد از دور اسبش را دید که به آرامی مشغول خوردن علوفه است با شرمندگی کاپ را پایین آورد و با خود گفت، واقعاً اسبها حیوانات نجیبی هستند .
-
حاجی
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 19:59
مکه نرفته بود پنج سال پیش که به این محل آمد روز عید قربان دو تا گوسفند قربانی کرد و گوشت آن را بین اهل محل تقسیم کرد و از آن روز همه او را حاج آقا صدا میکنند ولی چون اکبرآقا پول قربانی را هر سال به موسسات خیریه میدهد همه فراموش کردند او پنج سال پیش به مکه رفته است.
-
مرغ معما
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 07:57
دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست نیست هم آهنگ او صدایی ‚ رنگی چون من دراین دیار ‚ تنها ‚ تنهاست گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست مانده بر این پرده لیک صورت خاموش روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف بام و دراین سرای میرود از هوش راه فروبسته گرچه مرغ به آوا قالب خاموش او صدایی گویاست می گذرد لحظه ها به...