این مرسدس بنز که دارای مدل SL 600 میباشد با کریستالهای شیشهای که بروی بدنه آن قرار گرفته است در اوزاکا ژاپن قرار دارد.
برروی این ماشین جالب، 300.000 قطعه کریستال نصب شده است.
نکته مهم این است که این ماشین برای فروش نیست اما قیمتی که برای آن برآورد شده است چیزی حدود 40 میلیون ین یعنی حدود 403 هزار دلار میباشد.
سلام بر کسی که حرمتش شکسته شد.
سلام بر آن سرهای بالای نیزه رفته.
سلام بر آن شیرخوار کوچک.
سلام بر آن که در حمایت از دین، بی یاور ماند.
سلام بر آن که فرشتگان آسمان برگریستند.
سلام بر آن که حرمت خیمه گاهش شکسته شد.
سلام بر آن جسدهای عریان مانده.
سلام بر آن بر خاک افتادگان در بیابان ها.
سلام بر آن دفن شدگان بدون کفن.
سلام بر آن کشته ستم دیده.
سلام بر آن محاسن با خون خضاب شده.
سلام بر آن اعضای قطعه قطعه پیکرها.
سلام بر آن که سرش را از قفا بریدند.
سلام بر آن که با خون زخم هایش غسل داده شد.
سلام بر آن لب های خوشکیده.
خدایا روزیم گردان شفاعت حسین علیه السلام را در روز ورود به صحرای قیامت.
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است.
دسته اول : آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند .
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با حضور ووجود جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم : آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند .
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم : آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند .
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم : آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند .
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای یکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...
روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند.
چقدر فقیر هستند.
آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید. :
نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟.
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر. …
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟.
پسر پاسخ داد: فکر کنم.
پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟.
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت. :
فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ۴ تا .
ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.
در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود.
پسر اضافه کرد:
متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم…
به تازگی موجودی شبیه به این در سواحل آمریکا پیدا کردند که دانشمند ها را بسیار متعجب کرده.و آن ها هنوز پی تحقیقاتی در روی این جانور عجیب و قریب اند..اگر کمی به این جانور دقت کنید میبینید که این جانور شباهت زیادی به سر ستون تخت جمشید دارد.پس میفهمیم در آن زمان در خلیج همیشه فارس این موجود زندگی میکرده که پس از مرور زمان نسل وی منقرض شده.از دندان های این موجود عجیب و قریب معلوم است که او هم میتواند یکی از سلطان های بزرگ دریا باشد ولی اندازه ی او بسیار کوچک تر از نهنگ و یا کوسه است.
این موجود به احتمال 99% در آب های خلیج فارس هم زندگی میکرده و حتما هم حیوانی درنده و قوی بوده.زیرا هخامنشیان در سنگ تراشی های خود همیشه نماد قدرت را کشیده اند مثل:شیر،حیوان خیالی ای که از هر موجود قوی ای برداشت کرده اند ،حال هم این موجود…..
رابی درسهای پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش میکرد، حسّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان میداد. امّا او با پشتکار گامهای موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره میکرد.
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره میگفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم."
امّا امیدی نمیرفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حدّ میشناختم؛ میدیدم که با اتومبیل قدیمیاش او را دم خانهء من پیاده میکند و سپس میآید و او را میبرد. همیشه دستی تکان میداد و لبخندی میزد امّا هرگز داخل نمیآمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت
نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمیآید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تکنوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم میتوانم در این تکنوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تکنوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمیتوانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین میکنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تکنوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت. نمیدانم چرا به او اجازه دادم در این تکنوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که میگفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد. برنامههای تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟". رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو مینواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پردههای پیانو میرقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت میطلبد در نهایت شکوه اجرا میشد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوجگیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کفزدنهای ممتدّ خود او را تشویق کردند. سخت متأثّر و با چشمی اشکریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که میگفت، "میدانید خانم آنور، یادتان میآید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا بود و اصلاً نمیتوانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او میتواند بشنود که من پیانو مینوازم. میخواستم برنامهای استثنایی باشد." چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیدهای نبود که پردهای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبتهای کودکان ببرند؛ دیدم که چشمهای آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگیام پربارتر شده است. من هرگز نابغه نبودهام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و... شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.
چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.
او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.
وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.».
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ، پیش خود فکر کرد:.
«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟».
مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پررویی می خواست!.
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست ، باز نشده و دست نخورده!.
خیلی شرمنده شد!!.
از خودش بدش آمد . . ..
یادش رفته بود که بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد.
شاید ندانید که بر خلاف ادعاهای مبنی بر آزادی جریان اطلاعات، مکانهای بسیاری در گوگل ارث به دلایل سیاسی و نظامی سانسور میشود. عمده این موارد مربوط است به مکانهایی که رویت آنها از طریق گوگل ارث ممکن است احیاناً مشکلات امنیتی برای حاکمان آمریکا داشته باشد.
در ادامه فهرست 13مکان از دهها مکانی که توسط گوگل ارث سانسور شده است را جهت اطلاع مینویسم:
1- کاخ سفید آمریکا، بنا به دلایل امنیتی تصاویر کامل و واضحی از مقر رییس جمهور آمریکا در گوگل مپ و گوگل ارث به نمایش در نمیآید.
2- کنگره آمریکا، در ابتدای راهاندازی گوگل مپ تصاویر کنگره بصورت تیره نشان داده میشد اما اخیراً این مورد برطرف شده و جای آن را تصاویر قدیمی گرفته است.
3- محل اقامت معاون اول رییس جمهور آمریکا نیز در گوگل ارث ناواضح دیده میشود، این در حالیست که تمام مناطق اطراف آن واضح دیده میشود.
4- پایگاه هوایی soesterberg در هلند که محل نگهداری هواپیماهای استراتژیک f-15 آمریکایی ست در گوگل ارث سانسور شده است.
5- pave paws در ایالت ماساچوست آمریکا که محل اصلی رادارهای اخطار حملات موشکی به آمریکاست ناواضح و سانسور شده است.
6- هتل شط العرب در بصره عراق، این هتل که محل اقامت سربازان انگلیسی در بصره است احتمالاً بعد از انتشار اخباری مبنی بر اینکه ممکن است با استفاده از اطلاعات گوگل ارث مورد حمله قرار گیرد از نقشههای گوگل پاک شده است.
7- شهر leeuwarden در هلند یکی از مراکز و پایگاههای اصلی فرماندهی و عملیات هوایی ناتو در شمال اروپاست. با زوم کردن روی نقشه و مقایسه آن با مناطق اطراف متوجه میشویم که طراحان نقشههای گوگل به جای این شهر چمن کاشتهاند!!
8- پایگاه هوایی ریمس در فرانسه، تنها ساختمان این پایگاه هوایی در نقشههای گوگل بصورت شطرنجی نمایش داده میشود.
9- novi sad در صربستان، این پایگاه نظامی هم بصورت کاملاً مبهم و نا واضح مشاهده میشود.
10- پایگاه هوایی kamp van zeist در انگلستان که یکی از پایگاههای مقدم آمریکا به شمار میآید بطور رسمی در نقشههای گوگل مخدوش و غیر قابل نمایش شده است.
11- آژانس c-3 ناتو در بروکسل بلژیک، این محل یک انستیتوی علمیست که جهت پشتیبانی علمی نیروهای ناتو احداث شده است؛ این ساختمان نیز بطور کامل سانسور شده است.
12- محل ساختمان جدید سفارت آمریکا در هلند، این محل نیز بطور کامل در گوگل ارث مخدوش شده است.
13- پایگاه هوایی رامستین در آلمان، این پایگاه که به عنوان یکی از مراکز فرماندهی ناتو یاد میشود، در جنگ عراق مورد استفاده نیروهای آمریکایی و متحدانش قرار گرفت.
هواپیماهای استراتژیکی توسط نیروی هوایی آمریکا در این محل نگهداری میشود. این پایگاه نیز بطور کامل توسط گوگل ارث سانسور شده است.