میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

بوی عید

 

بوی عیدی,بوی توت,بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

بوی یاس جانماز ترمه ی مادر بزرگ

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم.

شادی شکستن قلک پول،

وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،

بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خستگیمو در می‌کنم.

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیاه,

شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،

برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خستگیمو در می‌کنم.

عشق یک ستاره ساختن با دولک،

ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،

بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

با اینا خستگیمو در می‌کنم.

بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری،

شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،

توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اینا زمستونو سر می‌کنم،

مرگ امواج

از دریا پرسیدم: این امواج دیوانه تو، از کرانه ها چه می خواهند؟
چرا این گونه پریشان و در به در، سر به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟
دریا در مقابل سوالم گریست!!!امواج هم گریستند!!!آنوقت دریا گفت: طعمه مرگ تنها آدمها نیستند.امواج هم مثل آدمها می میرند!!!این امواج زنده هستند که لاشه امواج مرده را شیون کنان به گورستان سواحل خاموش می سپارند!!!

دو روی سکه

 

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند, تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند. روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند, دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی, گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا, که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود, چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید, و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل, پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم, هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!." "می توان گفت: نیکی و بدی دورروی یک سکه هستند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.

تصمیم اکبر

اکبر برادر کوچک تر کبری بود. او دوست داشت مانند خواهرش تصمیم های فوق العاده ای بگیرد. روزی در راه خانه به جوی آبی رسید که روی آن پلی بود. 2 راه داشت، پریدن از جوی یا عبور از پل. تصمیم گرفت از جوی بپرد اما داخل جوی افتاد. پایش شکست و فهمید که مانند خواهرش نمی تواند تصمیم های خوبی بگیرد. 

دنیا اینگونه به پایان می‌رسد!!

 

مجله «گرین دیلی» در مقاله‌ای با عنوان «پایان دنیا» به معرفی و بررسی 5 فرضیه‌ای پرداخته است که دنیا می‌تواند با وقوع هریک از آنها پایان یابد. چه وقت دنیا به پایان خواهد رسید؟ چه کسی و یا چه چیزی موجب این نابودی خواهد شد؟ اینها سئوالاتی است که بشر از سالیان قبل به آنها فکر کرده و همواره فرضیه هایی را در این خصوص ارائه کرده است.

به تازگی نیز مجله «گرین دیلی» در مقاله ای با ارائه گزینه‌هایی به بررسی 5 فرضیه‌ای پرداخته است که هر یک از آنها می‌توانند علت پایان دنیا باشند:

ماشینها و هوش مصنوعی

این مقاله با بررسی فرضیه‌ای آغاز می‌شود که براساس آن ماشین‌ها و هوش مصنوعی که امروزه دانشمندان نوروساینس با علاقه آن را دنبال می‌کنند، بر انسان برتری جویند و انسان و دنیا را به نابودی بکشانند.

دماسنج «گرین دیلی» در مورد احتمال وقوع این رویداد درجه یک به 10 را نشان می‌دهد. در حقیقت احتمال بسیار کمی ‌برای غلبه روباتها بر انسان در اثر فعل و انفعال بیشتر میان انسان و ماشین وجود دارد.

سقوط یک شهاب سنگ غول پیکر

دومین فرضیه نشان می‌دهد که زمین در اثر سقوط یک شهاب سنگ غول پیکر، دچار یک حادثه بزرگ می‌شود و به این ترتیب همانگونه که دایناسورها با برخورد شهاب سنگ به زمین منقرض شدند، انسان نیز نابود می‌شود و دنیا پایان می‌یابد. دماسنج "گرین دیلی"، احتمال وقوع این پدیده را 4 به 10 نشان می‌دهد.

بیماری فراگیر

سومین فرضیه پیشنهادی این سایت، احتمال خطر همه گیری یک بیماری کشنده را مطرح می‌کند که می‌تواند آنفولانزای پرندگان و یا ویروس جدیدی باشد که ممکن است از فردا به سرعت گسترش یابد و میلیونها نفر را در کوتاهترین زمان نابود کند. دماسنج رقم وقوع این پدیده را 5 به 10 نشان می‌دهد.

تقاضای فراتر از عرضه نفت

فرضیه چهارم پیشنهاد می‌کند که وجود انسان می‌تواند به سبب پدیده «قله نفت» (Peak Oil) نابود شود. براساس این فرضیه تقاضای نفت سوختی از عرضه آن فراتر می‌رود. احتمال وقوع این پدیده 6 به 10 است.

تغییرات آب و هوا

پنجمین فرضیه که از بالاترین رقم احتمال وقوع برخوردار است، برپایه تغییرات آب و هوایی استوار شده است.

به طوری که دماسنج گرین دیلی در این مورد رقم 8 به 10 را نشان می‌دهد. براساس این فرضیه، گرم شدن بیش از حد زمین در آینده‌ای نه چندان دور می‌تواند خطرات بسیار جدی را به وجود آورد و انسان و تمام جانداران زمین را به ورطه نابودی بکشاند.

داستان زیبای شیطان و نمازگذار

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباس‌هایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباس‌هایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباس‌هایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم. مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده‌ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده‌تان را خواهد بخشید.

بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

نتیجه اخلاقی داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی‌های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قومتان را بطور کلی نجات بخشد.

این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.

پرنده سال 2009 انتخاب شد!

 

این پرنده خوش‌رنگ که "مرغ یخ" نام دارد، در فستیوالی در برلین به عنوان پرنده‌ی سال ۲۰۰۹ انتخاب شده است. نام علمی آن Alcedo atthis است.
رنگ اندام‌های بدنش رنگین‌کمانی کامل است. برای زیست طبیعی، نیازمند رودخانه‌ای تمیز و آب زلال و هوای پاک و تمیز است.

نسل این پرنده به خاطر همین حساسیت‌ها در مقیاس جهان در خطر منقرض شدن است. در آلمان در حدود ۵۶۰۰ تا ۸۰۰۰ جفت از این پرنده وجود دارد که در مناطق جنگلی کاملا تمیز و بکر زندگی می‌کنند.

نیمکت

 

روی نیمکت پارک نشسته بود. دلش می‌خواست یک دوست پیدا می‌شد تا با او درد دل کند. کبوتری روی زمین مشغول خوردن خرده نان‌های ساندویچ او که روی زمین ریخته شده بود شد. نگاهی به کبوتر کرد و با خود گفت، در این دوره زمانه باید چیزی داشته باشی تا دوستان دورت جمع شوند وگرنه تنها خواهی ماند.

چهار تا دوست!!!

 

چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون...

اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد...

دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.

سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده... اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تأسیس کرده و میلیونر شده... پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای
۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد.

هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟

چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقاً همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای
۳۰۰۰ متری هدیه گرفت!

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت به چیزی که کاملا" در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن! 

عیسای سامرا

 

امام حسن عسکری(ع) بعد از امام جواد(ع) جوان ترین امام بود. دوران زندگی ایشان همزمان بود با اوضاع شیر تو شیر خلفای عباسی؛ طوری که در طول عمر 29 ساله شان، 6 خلیفه عباسی آمدند و رفتند که البته 4تایشان خلافتی کمتر از 4 سال داشتند، متوکل و 4 تا از پسرهایش(منتصر، مستعین، معتز، و معتمد) و آن یکی هم مهتدی که بعداز 11 ماه کله پاه شد.

امام(ع) در شهرهای ایران نفوذ زیادی داشتند. غیر از مردم گرگان که یک دیدار چند ساعته با امام حسن عسکری(ع) داشتند، مردم شهر قم، اهواز و اهالی آذربایجان هم از این طریق نماینده های مستقیم امام(ع) با ایشان ارتباط داشتند.

داستان حضور چند ساعته امام حسن عسکری(ع) در شهر گرگان در جلد 50 کتاب «بحارالنوار» آمده است. از جمله چند نکته جالب دیدار، شفا یافتن چشمان نابینای فرزند نضربن جابر با دستان امام بود؛ مثل عیسی(ع).
مهم ترین ویژگی دوران زندگی و امامت امام یازدهم،تولد حضرت مهدی(ع) است. بدلیل حساسیت خلفای عباسی، تنها فرزند ایشان در سخت ترین شرایط و البته بسیار پنهانی متولد شد و تا 5 سالگی امام زمان و شهادت امام حسن عسکری(ع)، هیچ کس به جز یاران خاص ایشان از وجود چنین فرزندی اطلاع نداشت.

دوران زندگی ایشان با حکومت علویان در طبرستان و صفاریان در سیستان همزمان بود.

وقتی امام حسن عسکری(ع) با زهر معتمد عباسی به شهادت رسیدند، شیعیان ایشان به چند دسته تقسیم شدند. بعضی ها می گفتند ایشان مثل عیسی(ع) به نزد خدا رجوع کرده و منتظر بازگشت ایشان بودند. بعضی دیگر هم برادر ایشان (جعفر) را که ادعای امامت می کرد، به عنوان امام بعدی برگزیدند. اما آنهایی که از ماجرا باخبر بودند، می دانستند که مهدی، تنها فرزند ایشان 5 سال قبل متولد شده و او امام دوازدهم است. این قضیه موقع اقامه نماز میت بر پیکر امام حسن عسکری(ع) ثابت شد. وقتی جعفر به نماز ایستاد، فرزند خردسال امام جعفر را کنار زد و به نماز ایستاد تا همه بدانند امام بعدی شیعیان کیست. جعفر بعد از آن روز به جعفر کذاب معروف شد.

 

شهادت امام حسن عسکری(ع)

16 اسفند، 8 ربیع الاول206 ق