میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

او بهترین خلق بود

 

و یک ما حسن(ع) به دمشق بود؛ پس به مدینه باز آمد. با همه اهل بیت خویش و معاویه به کار او ایستاد تا او را به چه روی هلاک کند؛ چنانکه خلق نداند که معاویه او را هلاک کرده است. پس نامه سوی زن حسن(ع) – اسما بنت اشعث ابن قیس- ]فرستاد و[ گفت:« اگر تو حسن(ع) را بکشی، من تو را به زنی پسر خویش (یزید) دهم و 10 هزار دینار تو را دهم».

این زن نامه را جواب داد و گفت:« من ندانم که حسن را چگونه توان کشتن».

معاویه دستارچه ای زهر آلود به نزدیک آن زن فرستاد و گفت:« چون حسن نزد تو آید او را به این دستارچه پاک کن»!

پس زن این کار را بساخت.

ونیز گویند که معاویه شربتی بفرستاد نزدیک آن زن تا به حسن(ع) داد. تا بخورد. و نیز گویند که آن زن سونش ]برادر[ زر به خورد حسن(ع) داد تا جگرش به آن اندر تباه شد و به آن اندر از دنیا برفت.

و روایت کنند از حسن بن علی (ع) که او به آن بیماری اندر که از دنیا برفت، گفتا:« دو بار زهر دادند مرا و این سوم بار است».

پس چون زن این کار بکرد و حسن(ع) از دنیا رفت، معاویه 10 هزار دینار به این زن فرستاد و یزید را گفت که من باری شرط کرده ام که چون این کار بکند او را به زنی تو دهم. یزید گفت:« یا پدر تو پسندی مرا که زنی را به زنی کنم که او را که بهترین خلق بود بتوان کشتن؟ من از وی ترسم که او حسن ابن علی(ع) را بتوان کشتن. کشتن مرا به چه دارد؟» و یزید وی را زن نکرد.

(از ترجمه تفسیر طبری، قصه ها)   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد