میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

میثم

جهان را ما نه آنچنان که واقعاً هست می بینیم ، جهان را ما آنچنان که واقعاً هستیم می بینیم.

بهار می شوم شوی...!

 

تا به حال حلظه تولد یک نوزاد را دیده اید؟ حالا نه خود آن لحظه؛ دقایقی ابتدایی زندگی اش را. یا صدای اولین گریه هایش را شنیده اید؟ گریه و آرامش را با هم دارد. چون از خابی طولانی بیدارش کرده اند، اشک می ریزد. سپس بیدار می شود و می بیند دنیایش چقدر زیباتر و بزرگتر شده. آرام می شود و با شادی و تعجب به اطرافش می نگرد. لحظات خاصی است؛ پر از شور و امید و هیجان؛ پر از زندگی. حالا حکایت آمدن بهار و حلظه تحویل سال هم شبیه تولد یک نوزاد است؛ نوزادی که هر سال همین روزها به دنیا می آید. پس از خوابی طولانی و زمستانی به دست مامای طبیعت و به دست آفریدگار فصل ها متولد می شود و گریه های آغازینش، همان باران های روح انگیز و لطیف بهاری است. باران، اشک های نوزاد و صدای رعد آسمان، صدای گریه هایش و برق ابرها، برق چشمهایش که به روی زندگی لبخند می زند اما پس از چند روز، بهار هم به آرامش می رسد. هوا ملایم می شود و نسیمی آرام می وزد که اگر صورتت را به آن بسپاری، آرامشی عمیق تو را هم فرا می گیرد. طبیعت مانند پدری که انتظار به دنیا آمدن طفلش را می کشد، سر از پا نمی شناسد و با سبزه و گل و شکوفه های رنگارنگ به اطرافیان مژدگانی می دهد. کودکش را در آغوش می گیرد و مهربانانه به او می نگرد.

کاش حال ما هم به بهترین احوال تغییر کند. کاش ما هم بار دیگر متولد می شدیم. کاش در شب به دنیا آمدن بهار، ما هم بهار می شدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد